آیا تکامل از خود بیخود شدن است؟
رابطه یک وجود ناقص با غایت و کمال طبیعی خود رابطه یک شئ با یک شئ بیگانه نیست بلکه رابطه خود با خود است، رابطه خود ضعیف است با خود واقعی.
آنجا که شئ به سوی کمال واقعی خود در حرکت است، از خود به سوی خود حرکت میکند و به تعبیری میتوان گفت از ناخود به خود حرکت میکند. تخم گیاهی که در زمین میشکافد و از زمین میدمد و رشد میکند، ساقه و شاخه و برگ و گل میدهد، از خود به سوی ناخود نرفته است؛ اگر خودآگاه میبود و به غایت خویش شاعر میبود، احساس ازخودبیگانگی نمیکرد.
این است که عشق به کمال واقعی عشق به خود برتر است و عشق ممدوح خودخواهی ممدوح است.
شیخ اشراق رباعی لطیفی دارد، میگوید:
هان تا سر رشته خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو تویی و راه تویی، منزل تو
هشدار که راه «خود» به «خود» گم نکنی
پس از این مقدمات، اجمالًا میتوانیم حدس بزنیم که میان خواستن خدا، حرکت به سوی خدا، تعلق و وابستگی به خدا، عشق به خدا، بندگی خدا، تسلیم به خدا، با هر خواستن دیگر و حرکت دیگر و وابستگی دیگر و عشق و بندگی و تسلیم دیگر تفاوت از زمین تا آسمان است. بندگی خدا بندگیای است که عین آزادی است، تنها تعلق و وابستگیای است که توقف و انجماد نیست، تنها غیرپرستی است که از خود بیخود شدن و با خود بیگانه شدن نیست، چرا؟ زیرا او کمال هر موجود است، مقصد و مقصود فطری همه موجودات است: «وَ انَّ الیرَبِّک الْمُنْتَهی» «1».
اکنون به نقطهای رسیدهایم که میتوانیم بیان قرآن را در زمینه اینکه فراموشی خدا فراموشی خود است، باختن خدا باختن همه چیز است، بریدن با خدا سقوط مطلق است، توضیح دهیم.
سیری در نهج البلاغه صفحه 281تا283